دوشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۰

در ارتفاع صفر از سطح گه


زود رسیده بودم میدان ونک. چرخی زدم تا وقت بگذرد و بعد به نظرم رسید سری بزنم به کتابفروشی شیک و نچسب دور میدان.
زیاد این طرف ها نمی آیم. فروشنده هایش یک مشت دختر و پسر خیلی جوان هستند که به نظرم همه شان را یک راست از توی یک بوتیک لباس فروشی و یا فرشگاه شهروندی جایی جمع کرده اند و آورده اند به این کتابفروشی.
هیچ برایشان فرقی نمی کند جنسی که می فروشند "براداران کارامازوف" داستایوفسکی است یا مثلا ساندویچ همبرگر دوبل با سس اضافه.
فروشگاه بزرگ و جاداری است اما کتاب ها را در کمال بی سلیقگی کنار هم چیده اند. هیچ خبری نیست از طبقه پرفروش ها یا تازه های نشر یا یک همچو چیزی.
"افسانه سیزف" را برداشتم با یک کتاب جدید از آنا گاوالدا به اسم "گریز دلپذیر". چهار تا مداد و یک پاکن  فابر کاستل هم خریدم تا مثلا به خودم بگویم خبری هست. خبری خواهد شد.
موقع خرید دستم به سمت هر کتابی می رفت به خودم می گفتم حواسم باشد که کتاب سنگین نباشد. شاید مجبور شوم بدوم. نباید چیز دست و پا گیری بخرم.
این هم یک معیار جدید برای خرید کتاب! خاصیت منحصر به فرد زندگی در وطن است که  همیشه چیزی دارد برای این که وادارت کند به کار های عجیب و غریب و شگفت زده ات کند.
خودم را از بالا می بینم که لابلای قفسه های کتابفروشی می چرخم دنبال کتابی که سبک باشد. آن قدر که بشود با آن به چالاکی دوید.
 کتابی برای دویدن؟!! انگار که رفته باشی یک جفت کفش ورزشی بخری!!
دست آخر "افسانه سیزف" را هم کنار گذاشتم. قبلا خوانده بودمش. ضروری نبود. همان کتاب صد صفحه ای آنا گاوالدا با جلد ساده اش برایم بس بود.
از کتابفروشی که بیرون آمدم هنوز ده دقیقه ای به ساعت قرار مانده بود. راه افتادم سمت ولیعصر. مدت ها بود که پیاده روی نکرده بودم.
دور و برم اول خلوت بود. بعد کمی شلوغ تر شد. و من هی رفتم و هی رفتم . در راه دوست و  آشنا هم دیدم اما سعی کردم به موقع صورتم را برگردانم تا مجبور به سلام و احوالپرسی نشوم.
یک جا کنار چند خانم میانسال روی سکویی نشستم و کتاب را ورقی زدم. حالم کمی بهتر شد.
 کتاب در مورد چهار فرزند یک خانواده بود که جایی از وسط یکی از همان مهمانی های حال بهم زن خانوادگی جیم می شوند. فرار می کنند و می روند در یک قصر قدیمی زهوار در رفته دور هم می نشینند و با هم حرف می زنند. از خاطرات مشترک کودکی. از پدر و مادرشان. از زندگی هایشان و سر به سر هم می گذارند و می خندند و گریه می کنند. دو تا دختر و دو تا پسر.
 درست مثل ما.
با این تفاوت که پنج شنبه یکی از ما چهار تا می رود.
 برای همیشه می رود یک جایی روی کره زمین که دوازده ساعت با ما اختلاف ساعت دارد.
یاد فیلم "پیانیست" می افتم. در لحظاتی که خانوادگی داشتند به سمت قطار هایی می رفتند که قرار بود ببردشان سمت کوره های آدم سوزی.
برادر بزرگتر سرش را خم کرد به سمت خواهر کوچکتر و گفت " متاسفم که خیلی فرصت ها رو از دست دادم . می تونستم تو رو بهتر بشناسم."

همین طور زیر سایه درخت های ولیعصر قدم می زدم  و به این چیز ها فکر می کردم. بعد هم همان مسیر را برگشتم به سمت ونک.تمام مدت این احساس را داشتم که آمده ام  سر یک قرار مهم و سرنوشت ساز اما طرف نیامده است.
بدبختی این بود که می دانستم کسی نمی آید. مطمئن بودم که نمی آید. دفعه چندم است که این طور بیهوده به انتظارش قدم می زنم؟
از انقلاب تا آزادی. از امام حسین تا انقلاب. از ونک تا ولیعصر. برو و برگرد. رفت. آمد. رفت. امد. بیهوده و سیزف وار. احمقانه. ابلهانه.
کسی نمی آید.
اما یک نفر که من خوب می شناسمش دارد می رود. برای همیشه.
برای او نیست که اشک هایم سرازیر می شوند. برای خودم است که تنها تر از این می شوم که هستم
 و امان از قرار هایی که می دانی کسی نمی آید. کسی قرار نیست بیاید.
حالا هی ونک تا ولیعصر را برو پایین و بیا بالا. چیزی عوض نمی شود.
چیزی عوض نخواهد شد.
نجات دهنده در گور خفته است.
وقتی بر می گشتم خانه افسوس می خوردم که چرا "افسانه سیزف" را نخریدم. راستش را بخواهید حتی مجبور نشدم که بدوم!!!


   

شنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۹۰

...تا هم برای خود فرد مفیدی باشم و هم ....


همیشه فکر می کردم خواندن پزشکی دو تا فایده مهم دارد یکی این که اگر آدم تصمیم بگیرد خودش را خلاص کند سی تا والیوم بالا نمی اندازد و با خیال راحت نمی خوابد تا دو روز دیگر چشم هایش را در بیمارستان لقمان باز کند در حالی که یک ان جی فرو کرده اند توی حلقش. حد اقلش آدمیزاد بعد از هفت و نیم سال درس خواندن شیر فهم می شود که چه چیزی کارش را می سازد و چه چیزی نه!
فایده مهم دیگرش این است که آدم ناخواسته بچه دار نمی شود. هزار جور راه و چاه برای خلاص شدن از دست حاملگی هست از قبل از سانفرانسیسکو بگیر تا هفتاد و دو ساعت بعد . حتی تا دو ماه بعدش هنوز هم فرصت هست  که بدون دست به دامن جراح ها شدن   هدیه لک لک ها را پس بفرستی برای خودشان.