دوشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۹۰

یک تداعی آزاد!


ببین من این وب لاگ رو هنوز نبستم درست برای یک همچین موقع هایی . وقت هایی که در ذهنم هزار نفر با هم شروع می کنند به حرف زدن.
یکی دلش می خواهد راجع به این تجربه دیدن سریال "گری آناتومی" حرف بزند. راجع به شخصیت روانپزشک  این سریال که یک هندی است با شکم برآمده و لهجه عجیب و تشخیص های احمقانه.
می خواستم در مورد رشته جراحی بنویسم و فرق آن با روانپزشکی .
چیزی در مایه های تفاوت بوکس و کشتی کج با پینگ پونگ.
راجع به این که چقدر دلم برای دنبال کردن یک سریال تنگ شده بود. چیزی که همه دی وی دی هایش را نداشته باشی و مجبور باشی سر ساعت خاصی پای تلویزیون بنشینی . من همیشه افتخار می کنم که تلویزیون نگاه نمی کنم . حالا می توانم به جای افتخار کردن لذت ببرم!!

یک نفر دیگر به یادم می آورد که مدت هاست می خواهم راجع به بازی "اسم مستعار" چیزی بنویسم. راجع به یکی از سوژه های میلان کندرا. در مورد عشق و فضاهای تاریک و پر از ابهامی که لازمه رشد و نمو احساسات عاشقانه است.
یک مطلب نیمه کاره هم دارم به اسم "تاریخ مذکر"  که پر از مرد هایی است با سبیل های از بنا گوش در رفته!
از همه این حرف ها گذشته امروز در وب لاگ شکلات تلخ چیزی خواندم راجع به آدم های کم فهم و عوام الناسی که در وب لاگ هایشان اسم هایی برای شوهرهایشان می گذارند شبیه همسری.  ناناش. هانی  و لابد مهربان همسر . نویسنده از این عوام که قصه خاله زنکی هایشان را به اینترنت می کشند شکایت کرده بود . انگار که در مورد مجله های زرد  حرف بزند ابراز تاسف کرده بود که چرا این وب لاگ ها اینقدر خواننده دارند و ....
سولماز  باید خیلی جوان باشد. آن قدر که هنوز فرصت نکرده به حال نزاری بیافتد که مثل فروغ التماس کند :
مرا پناه دهید
مرا پناه دهید
ای زنان ساده کامل
که از ورای پوست
 سر انگشت های نازکتان
 مسیر جنبش کیف آور جنینی را دنبال می کند
و در شکاف گریبانتان
 همیشه هوا به بوی شیر تازه می آمیزد
 کدام قله؟ کدام اوج ؟
آره حتما باید چیزی هم در این مورد بنویسم. راجع به رابطه خصمانه فلسفه و روانپزشکی.
عامی بودن و مثل همه بودن یا فرهیخته بودن و متفاوت بودن؟ این سوال را می شود یک جور دیگر هم پرسید : سالم بودن مثل بقیه یا روان پریش بودن؟
خلاقیت یا سایکوز؟
اصلا این حرف ها به من چه ربطی دارد . من داستان نویسم. باید این جا تمرین نوشتن کنم. باید آنقدر با  کلمه ها و جمله ها بازی کنم تا در دستم رام شوند.
رام کردن یک اسب سر کش!! این عبارت دیگر از کجا آمد؟  صبر کن!  آره! در مورد این آدم هم باید چیزی بنویسم.  وقتی یک اتفاق دو بار رخ می دهد  باید برگردی و همه چیز را دو مرتبه چک کنی. چک کردن یک لغت فرنگی است. به جایش بگو کنترل! نه! این هم انگلیسی است......بی خیال!
همه این حرف ها یک طرف لیبی را بگو و این بازی کلاغ پر دیکتاتور های جهان. مبارک , پر . بن علی , پر. قذافی , پر ..... این قصه ادامه دارد.
بسیار خوب!!! حالا همه آدم هایی که در ذهنم بلند بلند حرف می زدند خفه شدند و من می توانم بروم بخوابم.
شب به خیر!


۳ نظر:

خلاء گفت...

هوووم تداعی آزادی، تداعی جان! نگذاری بروی دیگر ننویسی اینجا. دلم خوش است به خواندنت توی این دنیای پرهیاهو!

ماه بلند من گفت...

با تشکر از شما
فقط می تونم بگم حق دارید و از خواندن چیزی که نوشتید تعجب نکردم. این فقط حال شما نیست . حال بسیاری از ماست. خود من مدتهاست که تغییرات اساسی نسبت به قبل کردم. با خودم کلی کلنجار رفتم تا توانستم حساب خدا را با حساب کسانی که به اسم خدا رفتار پلید می کنند را از هم جدا کنم. مدت ها طول کشید تا به خودم بفهمانم که از خواندن قرآن می شه حافظ شیرازی درست بشه یا بن لادن. این حالتی که شما دارید و به درجات خفیف تر در من هم هست آدم را یاد علایم اجتنابی در پی تی اس دی می اندازه. من هم به اندازه شما از شکنجه و زندان و تقلب و قدرت طلبی و ... متنفرم و معتقدم خدا آن بالا داره خدایی می کنه و دین هم بوده قبل از این که بخواهند از آن استفاده ابزاری کنند. حرف شما را خوب می فهمم و به آن احترام می گذارم

Cap fluoxetin 20mg گفت...

چقدر تعبیر جالبی کرده اید آقای دکتر!
"علایم اجتنابی پی تی اس دی" را می گویم.
از این که احساس های مشابه ای داشته اید خوشحال شدم. این طوری مطمئن شدم که درک می کنید از چه چیز حرف می زنم.