سه‌شنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۹

خداوندگار manipulation

سجاد از در وارد مي شود. كلاه بافتني اش را كج روي سرش گذاشته است. از همان دم در يك دستش را روي سينه مي گذارد و به جاي سلام كردن رو به تك تك آدم هايي كه در اتاق ويزيت نشسته اند مي كند  و  زير لب تكرار مي كند : "استدعا مي كنم. استدعا مي كنم"
مي نشيند روي صندلي و رو به دكتر الف مي پرسد : "ببخشيد فاميلي شما چي بود آقاي ابوالفضلي؟"  ديروز دكتر الف را آقاي دكتر خسرواني صدا مي زد. هر ساعت يك اسم جديد براي دكتر الف پيدا مي كند.
دكتر جوابش را نمي دهد. در عوض مي پرسد :" آخرين باري كه شما مواد مخدر مصرف كرده ايد كي بوده است؟" چشم هايش را گشاد مي كند و با حيرت تكرار مي كند:" مواد مخدر ؟ مواد مخدر اصلا چي هست؟ "  دكتر الف با سكوت معنا داري نگاهش مي كند. سجاد سرش را تكان مي دهد و مي گويد:" آها!!  منظور شما مواد مخرب است؟ از شما بعيد است. شما دكتر هستيد نبايد بگوييد "مخدر". اسمش مواد "مخرب" است. چرا؟ چون كه مخرب جسم و روح آدميزاد است."
دكتر الف با لبخندي مي گويد:" احسنت! حالا  مي خواهم بدانم شما كه اين طور شاه پسر فهميده اي هستي ديگه دنبال مواد، به قول خودت مخرب، نمي روي؟"
سجاد بلافاصله جواب مي دهد " نه خير ! اصلا و ابدا دنبالش نمي روم. زنگ مي زنم برام بيارن دم در!!"
بعد هم آخر مرام را مي گذارد و رو به دكتر الف مي گويد :" جان دكتر! خودت هم هر وخت پايه بودي كافيه...چي؟ يه تليف بزني به كوچيكت تا ترتيبش رو برات بدم...چي؟ سه سوته!!. جنس درجه يك. بدون ناخالصي. تضميني"
دكتر سرش را به علامت تاسف تكاني مي دهد و مي پرسد:" وقتي از اين جا مرخص شدي چه برنامه هايي براي خودت داري؟ مي خواهي چه كني؟ هيچ فكر كرده اي؟"
سجاد  يك ابرويش را بالا مي برد و  با لحن حق به جانبي مي گويد:" بله!" و بعد ادامه مي دهد:" اصلا جناب آقاي دكتر قيوم زاده ! به سرت قسم من تمام دقيقه هايي كه اينجا هستم رو دارم برنامه ريزي مي كنم. كه چي؟ كه وقتي پام رو از اينجا گذاشتم بيرون چطوري بتركونم"
دكتر الف مي پرسد : "با چي بتركوني؟"
-  با نماز و قرآن و دعا! دعا براي شماا آقاي دكتر اعتمادي!! كه سلامتي و سعادت را به ما ارزاني مي داريد.  همين موقع  تسبيحي را از جيبش در مي آورد و شروع مي كند به صلوات فرستادن زير لب.
كسي چيزي نمي گويد. تسبيح را در جمع مي كند كف دستش و دستش را مشت مي كند و مي پرسد : " جناب دكتر اصغر نژاد حالا شما نظريه تون چي هست؟"
دكتر مي پرسد :" راجع به چي؟"
سجاد لب پايينش را مي گزد و نگاه سرزنش كننده اي به دكتر مي كند:" نظريه تون راجع به استخدام من در يك كار دولتي."
-  مگر قرار است جايي استخدام شوي؟
-  استدعا مي كنم دكتر معروفي اين چه حرفي است كه مي فرمايين؟ اصلا من اينجا آمده ام كه چي؟ كه شما نظريه تون رو راجع به استخدام من اعلام بفرماييد.
-   شما به ما بگو ببينم كجا مي خواهي استخدام شوي؟
-  در اداره مبارزه با مواد مخرب
-  حالا چرا اونجا ؟
-  دكتر ديروز در تلويزيون چيزي ديدم كه اشك توي چشمام حلقه زد. خيلي تحت تاثير قرار گرفتم. اين نيروي انتظامي در محور كرمان - شيراز يك تن ماده مخرب كشف كرده بود . فكرش را بكنيد. يك تن!!! يك تن يعني چند كيلو جناب دكتر؟ يعني واسه يك عمر بر و بچ كافيه. حالا اينا مي خوان اين يك تن رو چي كار كنن؟ حتما مي دهند تحويل اداره مبارزه با مواد مخرب . اي خدا!!! اگه من رو اونجا استخدام كنن من خودم مي دونم اين مواد مخرب رو چطوري معدومش كنم. همچين همه اش را معدوم كنم كه خودشون به من مدال بدن! آخ! اگه مي شد اين كار استخدام ما درست مي شد! آقاي دكتر ترابي خواهش مي كنم هر كاري از دستت بر مياد براي من انجام بده. من اميدم اول به خداست و بعد به شما!

۱ نظر:

ماه بلند من گفت...

مردم از خنده. عالی بود. بفرستش پیش ما من کارش را راه می اندازم!!