جمعه، دی ۱۰، ۱۳۸۹

شباهتهای عجیب عاشقان و معتادان


از صبح تا  حالا يك سردرد خفيف اما مداوم عذابم مي هد. الان اما تازه از خواب بيدار شده ام. خانه  را تميز و مرتب كرده ام و بعد از يك دوش آب داغ، يك عدد استامينوفن انداخته ام بالا. آن هم از نوع كدئينه. با يك فنجان قهوه غليظ و يك بسته كاكائو تلخ نشسته ام اينجا و  مي خواهم راجع به يكي از موضوعاتي كه دكتر ابراهيمي در وب لاگش مطرح كرده است،مطلبي بنويسم.  لينكش را همين جا مي گذارم اما چون مطلب خلاصه اي است خود متن را هم كپي كرده  ام.

شباهتهای عجیب عاشقان و معتادان

آیا عشق و اعتیاد دارای یک سرچشمه اند؟
به دلایل زیر که برگرفته شده ازسالیان کار مستمر رواندرمانی و تجربیات بالینی ام با این قبیل مراجعان است پاسخ به این سئوال مثبت می باشد:

*** رفتارهای هر دو گروه با وسواسهای شدید فکری و مشغولیت مدام ذهنی با ماده مخدر یا معشوق همراه است.
*** تمامی فعالیتهای دیگر زندگی عاشقان و معتادان تحت الشعاع معشوق و مواد قرار دارد.
***هدف اصلی زندگی رسیدن به معشوق یا افیون است.
*** بیقراری شدید در صورت ناکامی در وصال به معشوق یا ماده مخدر.
*** ترس همیشگی از دست دادن محبوب یا ناتوانی در تهیه مواد.
*** افسردگی شدید علامت اصلی ترک در معتادان یا دوری از معشوق است.
*** دشواری شدید ترک اعتیاد یا رها ساختن معشوق.
*** واپس روی شدید و آزاد شدن گرایشات کودکی و رفتارهای ابتدایی در هر دو گروه به هنگام دوری یا فراق.
دسته.
*** و آخرین و مهمترین نکته : هر دو ارتباط مستقیمی با امیال جنسی
دارند !
اين پست را مدت ها پيش خوانده بودم و موقع خواندنش پوز خندي زده بودم و با خودم فكر كرده بودم كه چه ربطي دارد؟ قضاوتم بر اساس همان نظام اخلاقي سنتي بشر است كه "مصرف مواد" را مذموم و "عشق" را ممدوح  مي داند.
اما اين مريض جديد انگار دقيقا براي ثابت كردن نظريات آقاي دكتر  از آسمان نازل شد و  در بيمارستان بستري شد:
منظورم سبحان است كه در پست قبلي مفصل راجع بهش توضيح دادم. سبحان با چنان عشقي از كراك و شيشه و ابسلوت حرف مي زند كه جدا آدم رو تحت تاثير قرار مي دهد.
 اريك برن در نظريات ارتباط متقابلش يك اصل دارد به اين صورت: هر آدمي همان طور كه در طول شبانه روز به يك مقدار حد اقلي از غذا احتياج دارد به يك مقدار حداقلي از "نوازش" هم احتياج دارد.  منظور از نوازش هر گونه محبت يا تاييد يا هم دردي و احساساتي از اين دست است كه بايد از آدم هاي دور و بر دريافت كرد.
اريك برن در كتاب "بازي ها" يك جمله دارد كه من عاشقش هستم. مي گويد: "اگر انسان نوازش دريافت نكند، مغزش مي پكد" . امروز ايده جالبي به ذهنم رسيد . شايد بشود آن را اين طور بيان كرد:
ما در شبانه روز به حد اقلي از غذا احتياج داريم  و همين طور به حد اقلي از "لذت". (شايد مفهوم "نوازش" برن هم به صورت زير مجموعه اي از اين لذت در بيايد)
و حالا مي خواهم بگويم درست است  كه اگر انسان لذت دريافت نكند مغزش مي پكد  و اما اگر بيش از ظرفيتش هم لذت دريافت كند مي پكد. مثال لذت بيش از ظرفيت هم مي شود  عاشق ها و معتاد ها.
لذت عشق مي تواند باعث شود كه مغز آدم بپكد و كارهاي به دور از منطق انجام دهد و  خود را قرباني كند . همان طور كه لذت مصرف مواد و هاي شدن هم آن قدر زياد است كه مي تواند مغز را بپكاند و باعث شود آدم همه زندگي اش را به پاي آن بريزد.
منظورم اين است كه اگر بين "عشق" و "مواد" يك شباهت باشد بايد يك جور "لذت فوق تصور" باشد.

هیچ نظری موجود نیست: