پنجشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۹

آه! پس كه اين طور!

بعد از هزار سال امروز جرات كردم و شروع كردم به نوشتن يك داستان. خيلي عجيب بود چون همه چيز داشت خوب پيش مي رفت. قبلاها جان مي كندم تا يك خط جلو بروم از بس كه مي نوشتم و خط مي زدم و پاره مي كردم. اما اين بار حس مي كردم دارم يه چيزي براي وبلاگم مي نويسم از بس كه پاراگراف به پاراگراف جلو مي رفتم اول از اين مساله تعجب كردم. بعد شاد شدم . بعد استرس گرفتم. ياد اين حرف داستايوفسكي افتادم كه مي گويد: "نوشتن عرق ريختن روح است" و بعد فكر كردم هيچ شباهتي ندارم به روحي كه دارد عرق مي ريزد. شك كردم كه شايد چيزي كه مي نويسم يك داستان نيست. بعد از همه اين حرف ها.... قفل كردم و تمام شد.
 الان هم  مثل يك نوع حيوان خاصي، در گل گير كردم و دارم بد و بيراه بار خودم مي كنم.

پس اين طور!!! فقط حرفش را مي زنم. فقط ادعايش را دارم اما پايش كه بيافتد مي روم در غالب يك موجود ترسو. يك بهانه احمقانه پيدا مي كنم و پشتش قايم مي شوم.  من همانقدر كه عاشق نوشتن هستم به همان اندازه از آن وحشت دارم.دلم مي خواهد بدانم دقيقا چه مرگم است؟
قضيه اين است كه تا وقتي ننوشته ام فقط يك موجودي هستم كه دوست دارد بنويسد. اين آدم ممكن است داستان درخشاني بنويسد يا شايد هم ننويسد ولي به هر حال اين احتمال وجود دارد كه چيزي بارش باشد.
اما وقتي نوشتي ،ديگر هر چه در چنته داري رو كرده اي. اگر يك داستان متوسط يا ضعيف بنويسم آن وقت چيزي كه از دست داده ام آن" احتمال" خلق يك شاهكاراست
اما اين راهش نيست.راهش نيست. قسم مي خورم. بايد بنويسم. بايد براي خودم محدوديت زماني ايجاد كنم و بنويسم . دوشنبه چه طور است؟ تا دوشنبه بعد از ظهر بايد تكليفم را با خودم روشن كنم.
 به جهنم كه شاهكار نمي شود. حتي اگر يك داستان ضعيف هم بنويسم مهم نيست. مهم نوشتن است .

۲ نظر:

ماه بلند من گفت...

سلام. شما هم به داستان نویسی علاقه دارید؟ تا همین چند وقت پیش هیج شکی نداشتم که مهم ترین چیز در زندگی ام خواندن و نوشتن داستان است. تا اینکه رزیدنت شدم. افتادم وسط داستان زندگی هزاران انسان. یک جورایی ارضا یا بهتر بگویم اشباع شدم. خورشید همچنان می درخشد ماههاست که روی میزم است و طرفش هم نمی توانم بروم. شاید یک دوره ای باشد و بگذرد . چیزی در درونم هنوز می گوید که بالا تر از خلق داستان لذتی نیست. از اینکه می بینم شما هم اینقدر علاقه مندید حس نوستالژیکی به من دست داد . از اینکه شما هم فیلتر شدید متاسفم. موفق باشید

ماه بلند من گفت...

با تشکر از لطف شما
فعلا به بهانه امتحان پره ارتقا سعی میکنم قضیه وبلاگم را در نیمه خودآگاهم نگه دارم و بهش فکر نکنم.
شاید این سه شنبه بیاید شاید!!!!