دوشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۹

تصوير سوم

موبايلم جيغ كوتاهي مي كشد. معني اش اين است كه يك پيغام كوتاه برايم رسيده است. همانطور كه روي كاناپه ولو شده ام با دست دنبال گوشي موبايل مي گردم. همين نزديكي ها بايد باشد. مهربان همسر پشت ميز ناهار خوري نشسته است و دارد درس مي خواند. وقتي درس مي خواند هيچ چيز نمي تواند تمركزش را بهم بزند.
موبايل را پيدا مي كنم روي ميز كنار مبل است. اين روز ها هر كجا باشم دست بر قضا گوشي موبايل هم حتما همان طرف هاست! 
همانطور كه زل زده ام به صفحه پيغام هاي گوشي  صدايش مي زنم: " honey! "  زير لبي جوابم را مي دهد . شايد هم چيزي نمي گويد و من فقط تصور مي كنم كه چيزي شنيده ام. گفتم كه موقع درس خواندن چيزي تمركزش را به هم نمي زند. مي گويم:" هاني! من عاشق دكتر ب شده ام." باز هم جوابي نمي دهد. صفحه پيغام كوتاه را باز مي كنم. دكتر ب است. نوشته " لطفا با من تماس بگير" گوشي را   پرت مي كنم سر جاي قبلي اش روي ميز. غلت مي زنم تا لبه كاناپه. حالا نيمي از تنم روي كاناپه است و نيمي در هوا. كافي است كمي به سمت بيرون بچرخم تا تالاپي بخورم زمين.
دوباره صدايش مي زنم:"هاني! صداي من رو مي شنوي؟" جوابي نمي آيد. تعادلم را از دست مي دهم و با صداي بلند گروپي مي افتم روي فرش درست مثل يك كيسه شن . ارتفاع كاناپه كم است اما كمر و باسنم كمي درد مي گيرد. با اين حال نمي دانم چرا خوشم مي آيد.  صداي هاني را مي شنوم و سرم را برمي گردانم طرفش : " باز تو ديوانه بازيهايت گل كرد؟" ابرو هايش را مثل وقت هايي كه بي حوصله است بالا برده.
به جاي اين كه جوابش را بدهم دوباره با لحن كسي كه دارد چيز مهمي را اعتراف مي كند، مي گويم : " هاني! من عاشق دكتر ب شده ام"  حالا طاقباز  روي فرش دراز كشيده ام و دارم سقف را تماشا مي كنم. سكوت. جوابي نمي دهد. روي زمين غلت مي زنم تا بهتر ببينمش. موبايلم جيغ كوتاه ديگري مي كشد. بايد بروم ببينم چه كسي  پيغام فرستاده است اما از اين بازي غلت خوردن كف زمين آن قدر خوشم آمده كه دلم نمي خواهد بلند شوم.
 حساب مي كنم اگر سه دور دور خودم بچرخم دستم مي رسد به پايه صندليي كه روي آن نشسته است . يك دور. دو دور. تاپ كوتاهي كه پوشيده ام روي سينه ام مچاله شده و بالا رفته است .  تنم روي سراميك سرد كف سالن مور مور مي شود.
دستم مي خورد به پايه صندلي اش. مچ ام درد مي گيرد. انگشت هايم را دور پايه صندلي اش مشت مي كنم  و سينه خيز خودم را آن قدر جلو مي كشم تا دست ديگرم هم برسد به پايه ديگر صندلي. پاهايش را زير ميز دراز كرده و  با ريتم  ملايمي آنها را تكان مي دهد.
حالا هر دو پايه هاي عقب صندلي اش را ميان مشت هايم فشار مي دهم آن قدر كه نوك انگشتانم سفيد سفيد شوند. وانمود مي كنم داخل يك رودخانه پر جوش و خروش گير افتاده ام و آب با شتاب ديوانه واري مي خواهد مرا با خودش ببرد و تنها راه نجاتم چنگ زدن به پايه هاي اين صندلي است.جريان آب خيلي سريع است. به سختي مقاومت مي كنم. نفس نفس مي زنم. نمي خواهم مزاحم درس خواندنش شوم اما  در شرايط خيلي بد و خطرناكي گير افتاده ام.  از لاي دندان هاي كليد شده ام صدايش مي زنم : " هاني!"  سرش را بر مي گرداند و  نيم نگاهي مي اندازد به من كه روي زمين ولو شده ام. زاويه اي كه مي بينمش آن قدر كور است كه از چشم هايش چيزي نمي فهمم.
صداي زنگ موبايل بلند مي شود. آهنگي كه مي زند شبيه يك جور  ناله و زاري كردن است. من كي اين آهنگ مسخره را روي موبايل گذاشته ام؟ شايد هم علت  اين صداي  عجيبي كه مي دهد اين است  كه گوشي  روي شيشه ميز مي لرزد و صدا مي دهد.
موش مي شوم و تر و فرز از زير صندلي مي خزم و مي رسم به پاهايش. صداي زنگ موبايل قطع مي شود.  زير ميز تاريك است . دور تا دور ميز غذا خوري هشت نفره را  پايه هاي  قهوه اي طلايي صندلي ها گرفته است. شبيه يك جور زندان   يا قفس . پاهايش را جمع مي كند . خنده ام مي گيرد. هاني بعضي وقت ها قلقلكي است و بعضي وقت هاي ديگر نيست. تنها راه فهميدن اين موضوع امتحان كردنش است. موهايم را از پشت سر دسته مي كنم  و نوكش را لاي انگشت شست و اشاره ام مي گيرم و نزديك كف پاي راستش مي برم. با بك حركت كوچك موها كف پايش از جا مي پرد  و فريادي مي كشد .دو سه تا برگه از دستش روي زمين مي افتد. تا به خودم بيايم صندلي را كنار زده و خم شده تا مرا ببيند كه از شدت خنده سرخ شده ام.
دست هايم را به حالت تسليم بالا مي برم و پشت سر هم مي گويم كه "نه! نه!  ببخشيد. ببخشيد"  و همين طور به دور و برم نگاه مي كنم كه بدبختانه هيچ راه در رويي ندارم.
 او هم چهار دست و پا  مي خزد زير ميز. به ابرو هاي مدل ملك مطيعي اش يك گره انداخته تا  مثلا بگويد كه از دست اين زن ديوانه كه در ديوانه خانه هم كار مي كند جانش به لبش رسيده ولي  خنده اي كه  اجازه نمي دهد روي لب هايش بنشيند، او را لو مي دهد. لب هايش را منقبض كرده و روي هم فشار داده است تا جلوي خنده اش را بگيرد.  صداي زنگ گوشي موبايل دومرتبه بلند مي شود.  مي پرسد : " جواب نمي دهي؟"  با سر اشاره مي كنم كه: " نه! "
به پهلو دراز مي كشد كنارم و مي پرسد : " نگفتي از چه چيز اين مرتيكه خوشت اومده؟!" 

هیچ نظری موجود نیست: