چهارشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۹

نقطه اي زير نرمال!!

اين روز ها مدام راه حل هاي جديد را امتحان مي كنم به اميد اين كه حالم بهتر شود . گاهي هم راه حل ها جواب مي دهند اما بدبختانه مدت اثرشان كوتاه است.
به جز خودم كه ده روزي مي شود در كما هستم، كلا امروز همه در بيمارستان بي حوصله و بد اخلاق و عصباني بودند. از مريض و همراه مريض ها بگير تا پرسنل و حتي  روانپزشك ها. كلا هيچ كس عصاب مصاب نداشت!
به پيشنهاد يكي از بچه هاي پرستار بعد از تمام شدن ساعت كار بيمارستان يك راست رفتيم جاده فشم. ماشين را يك جاي خلوت پارك كردم و شروع كرديم به برف بازي كردن. زيپ كاپشنم را تا زير چانه بالا كشيدم و كلاهش  را روي سرم محكم كردم و بعد دراز كشيدم روي برف ها  و شروع كردم به غلت خوردن روي شيب يك دره.
خيلي حس خوبي داشت. بعد از يكي دو چرخ، سرعت گرفتم و كنترل از دستم خارج شد و چه حالي داد ! داد هم مي زدم. فحش هم مي دادم. آن قدر پايين رفته بودم كه برگشتن به بالا و پيش بچه ها سخت شده بود. كمي كه بالا مي آمدم باز سر مي خوردم و  چند متر از راهي را كه به سختي بالا آمده بودم  برمي گشتم پايين. دست هايم از سرما سرخ و كرخت شده بود. دلم مي خواست همان جا بين برف ها مي خوابيدم. از همان خواب هايي كه اروين يالوم وعده اش را مي دهد در كتاب "خيره شدن به خورشيد"
آن قدر برف به سر و كول همديگر كوفتيم و به آدم برفي مسخره اي كه ساخته بوديم خنديديم كه فكر كردم حالم خوب خوب شده است.
خانه هم كه برگشته بودم خوب بودم. نه؟ آره ا. اما  يك يا دو ساعت بعد  درست همينجايي ايستاده بودم كه الان ايستاده ام. همين نقطه اي كه ده روز است در آن معلق مي زنم. به قول ويلهلم : نقطه اي زير نرمال!!

بعد از تحرير: ساير راه حل هايي كه قبلا امتحان كرده بودم   
1-  خودم را مهمان كردم به يك شاهكار ادبي درست و حسابي كه مدت ها بود دلم مي خواست فرصتي دست بدهد و آن را بخوانم.
2-  روز قبلش رفته بودم يكي از همان خريد هايي كه هر چه دستم مي رسيد مي خريدم. كيف و كفش و شلوار جين و لوازم آرايش و تاپ و تي شرت و ظرف و كتاب و دكوري و  .... خريد كردن هميشه خلق ام را بالا مي برد. اين بار هم بد نبود اما فقط تا چند ساعت.
3- چند روزي هم كلا رژيم غذايي ام را كنار گذاشتم و هر قدر كه  مي خواستم خودم را با غذاهاي پر كالري خفه كردم.
4- يك روز هم از بيمارستان مرخصي گرفتم و تا ظهر از تخت بيرون نيامدم.
اما هيچ كدام راه حل ها نمي توانستند آنقدر آرامم كنند كه بتوانم اينجا بنشينم و دو خط پشت سر هم تايپ كنم. صفحه اصلي كامپيوتر پر شده است از فايل هاي نصفه  و نيمه نوشته .امشب  اما مي خواهم هر طور شده  چيزي بنويسم. اصلا شايد راه حل اصلي همين باشد.  همين نوشتن.



هیچ نظری موجود نیست: