یکشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۹

دارم مي روم ولگردي كنم رفيق!

نمي دانم اين خلق است كه دنبال محتواي متناسب با خود مي گردد و يا اين كه واقعا اتفاقات روز مره مي تواند تا اين حد خلق را بالا و پايين كند.
1 -   مثلا همين الان، يك لباس نو پوشيده ام و قرمز ترين رژلبم را زده ام! صداي انريكو ايگناسيو را با بالاترين ولومي كه پرده گوشم را اذيت نكند گوش مي دهم و پشت سر هم به خودم و زندگي،  لبخند هاي ژكوند مي زنم!
شايد دليل اين همه سرزندگي اين باشد كه وقتي از بيمارستان آمدم، كتاب "برو ولگردي كن رفيق" را دستم گرفتم و از خواندنش حسابي لذت بردم. مخصوصا خود داستان "برو ولگردي كن رفيق"
2 -  دو  روز پيش همين موقع  داشتم دكلمه هاي حسين پناهي را گوش مي دادم و كتاب "بهار 63" را مي خواندم و حس ام اين بود كه به هيچ وجه تحمل يك لحظه ديگر از هوشياري ام را هم ندارم.
دلم مي خواهد بدانم در  فاصله اين 48 ساعته  چه تغييري رخ داده؟
 آيا اول نورو ترانسميتر ها بالا و پايين شدند و  خلق ام بالا رفت و بعد خلق بالا رفته باعث شد اين داستان "برو ولگردي كن" را اين قدر جذاب و اآرامبخش تفسير كنم ؟
يا اين كه واقعا كتاب " برو ولگردي كن "مفهوم اميد بخشي داشت و "بهار63" واقعا سياه نمايي مي كرد و  اعصاب خردكن بود؟
بعد از خواندن "بهار 63 " از دست نويسنده عصباني بودم كه چرا در پايان هيچ نتيجه گيري نمي كند؟ قهرمان داستان را سرگردان مي كند بين عشق سه زن و همان طور داستان را تمام مي كند. خيلي عصبي كننده بود . مخصوصا كه تازه "جنايت و مكافات" را  زمين گذاشته بودم.
اما اين يكي خيلي با حال بود. مخصوصا آن جا كه لاله داشت توضيح مي داد كه چرا زن سيامك شده است.
نه به خاطر سليقه مشابه  آنها در مورد نويسنده ها و فيلسوف ها! نه به خاطر  عقايد روشنفكر مابانه سيامك!  نه به خاطر تفاهم هاي ايدئولوژيك شان!  تنها به خاطر موهاي ظريف سياهي كه روي شانه هاي سيامك بود و خواب آن بر عكس باقي موهاي تنش بود!
خيلي جالب است! يعني تا اين حد مي شود راحت و آسوده زندگي كرد!!  مي شود بعضي وقت ها به ول گردي رفت و با يك فرياد از ته دل، يك گله كلاغ را از روي شاخه هاي درخت پراند.  همه قله هاي جهان را مي شود به جهنم فرستاد و دل خوش كرد به همين يك دسته موهاي ظريف سياه رنگ بر  روي شانه هاي سفيد سيامك!
كتاب را كه بستم داشتم به اين فكر مي كردم كه بزرگترين فقدان زندگي ام در آن لحظه خال سياه انريكو ايگناسيو است كه در يك جراحي زيبايي آن را برداشت و  خيل بزرگي از طرفدارانش از جمله من را اسير غم و اندوه بي پاياني كرد.
  تا اطلاع  ثانوي عاشق اين جور ايده هاي سبكسرانه و مسخره خواهم بود.
 چقدر اين گل واژه ها را به هم بافتن حال مي دهد! ولي واقعا شايد زندگي دقيقا در همين حد و اندازه ها جدي باشد!!
در مورد كتاب هايي كه امسال جايزه برده بودند نكته اي كه جلب توجه مي كرد اين بود كه بر خلاف سالهاي پيش اثري از آثار نويسنده هاي زن نبود.

هیچ نظری موجود نیست: