چهارشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۹

در باب "اصول اخلاقي"


راسكلينيكف  مكافات پس مي دهد. دليلش هم اين است كه جنايت كرده است. همه چيز به نظر عادلانه مي رسد.چيزي كه بحث را جالب مي كند و باعث مي شود بدون خشم و بغض بتوانم راجع به كتاب فكر كنم اين است كه  داستايوفسكي به هيچ وجه حرفي از دين و ايمان به وسط نمي كشد.
هر چند در همه مذهب ها قتل نفس ممنوع بوده و هست. اصلا از ابتدايي ترين  و اولين دستورات هر مذهبي است قتل نكنيد. دزدي نكنيد. زنا نكنيد و ... و اين مي شود اصول اخلاقي بشر
اصلا چرا دايره بحث را بي خودي باز كنم؟ فقط همين سه تا دستور را در نظر بگيريم: قتل نكن. دزدي نكن. زنا نكن.
يك سوال مسخره : آيا اين دستورات مثل اصول اعتقادي توحيد و نبوت و معاد به ترتيب اهميت قرار گرفته اند؟  قتل . دزدي . زنا
يك نتيجه گيري مسخره : تا نصفه كتاب كه مي خواندم داشتم كم كم به اين نتيجه مي رسيدم كه :  " هي! يك موقع هوس نكني به قوانين اخلاقي  بي احترامي كني كه سرنوشتي مثل راسكلينيكف در انتظارت است."
منظورم اين است كه عقل و منطق من هم مثل راسكلينيكف حكم مي كند كه پول هاي پيرزن ربا خوار را حتي اگر شده به قيمت كشتنش از دست او بگيري و بدهي به كسي مثل سونيا . ولي واقعا كي حوصله عذاب وجدان كشيدن را دارد؟ چه طور مي شود طاقت شكنجه روحي راسكلينيكف را آورد ؟ نه!  عجالتا بي خيال نجات بشريت و سونيا مي شويم و به دستور "قتل، ممنوع"  احترام مي گذاريم. احترام به اصول اخلاقي از روي ترس!! مرده شوي!!
يك بحث انحرافي :  همين روز ها يك مريض آنتي سوشيال در بيمارستان داريم كه اصلا چيزي به اسم وجدان در او شكل نگرفته است. با چنان لذتي از قرباني هايش حرف مي زند  كه  تكان دهنده است. من مي خواهم بدانم كه آيا اين "اصول اخلاقي" يك چيز ثابت و خارج از ذهن است يا اين كه  در ذهن هر كسي يك معني شخصي مي دهد؟
دقيقا سوالم اين است: راسكلنيكف رنج مي كشد چون بر خلاف اصول اخلاقي كاري كرده است يا اين كه رنج مي كشد چون اين طور تربيت شده؟ يعني مي خواهم بدانم كه آيا اصلا رنج كشيدن او برايش فضيلتي محسوب مي شود ؟
اصلا يك مثال ديگر. فرض كن عشق ممنوع مادام بواري با يك مرد متاهل. اين يكي هم خلاف اصول اخلاقي بشري است ولي براي هر دو طرف اين عشق ممنوع رنج يكساني به بار نمي آورد. منظورم عواقب اجتماعي آن نيست. فقط و فقط رنجي است كه دو طرف از زير پا گذاشتن اصول اخلاقي مي برند، است.
 حس مي كنم بنا به دلايلي اجداد ما تصميم جدي داشته اند كه اصول اخلاقي را براي زنان بسيار پر رنگ تر  تعريف كنند تامردان. شايد در وهله اول براي اين كه پدر ها خيالشون راحت باشه كه  بچه ها مال خودشونند!!! (اون موقع تست ژنتيك هنوز اختراع نشده بود و براي همين مجبور شدند  اصول اخلاقي رو وضع كننند!!)  هر قدر كسي وجدان نيرومند تري داشته باشد احتمال اين كه دست از پا خطا كند پايين تر است.
اگر وجدان رو بخواهيم اين طور قضا و قدري تعريف كنيم رنج هاي راسكلنيكف هيچ ارزشي ندارد. مثل يك جور نقص ژنتيكي مادرزاد!
اما اين رو مطمئن هستم كه دنيا اصلا جاي قشنگ تري نمي شد اگر امثال اين بيمار آنتي سوشيال تكثير پيدا مي كردند و بيشتر مي شدند.
چقدر گيج شدم!!!!    

هیچ نظری موجود نیست: