سه‌شنبه، تیر ۲۱، ۱۳۹۰

سرزمین من



دلم یک وبلاگ تازه می خواهد. دلم می خواهد این بار بروم در ورد پرس بساطم را پهن کنم. برای خودم یک اسم جدید انتخاب کنم  و همه چیز را از نو شروع کنم.
سبک نوشتاری جدید. مطالب جدید. نثر جدید. آدم های مجازی جدید.
اصلا دلم می خواهد به کلی تغییر قیافه بدهم. کاش می شد به همان راحتی که آدم رنگ موهایش را عوض می کند یا دکوراسیون خانه اش را می توانست خودش را عوض کند.
برود از مرکز خرید چند تا مکانیسم دفاعی جدید بخرد و قدیمی ها را دور بریزد.
یا خاطراتش را . همه خاطراتش را ای کاش می شد یک جا سلکت کند و بعد با آرامش دکمه دیلیت را بزند تا همه کودکی و نوجوانی و جوانی آدم زودتر از خودش نیست شوند.
حوصله ام از بازی های تکراری سر رفته است. دلم یک تغییر اساسی می خواهد . یک چیزی در مایه های زلزله. دلم می خواهد این زلزله از من آدم دیگری بسازد.
مثل این که آدم ده سال پشت سر هم موهایش را بلوند و بلند   نگه دارد و بعد یک دفعه برود مشکی پر کلاغی کند و کوتاه کوتاه  بزند.
 وای!  فهمیدم! دلم می خواهد بروم موهایم را از ته بزنم با نمره چهار بعد هم تیغ بیاندازم به سرم . مثل همان دخترک فیلم "ده" کیارستمی!
چه کیفی می دهد. آخ!! جدی جدی دلم می خواهد بروم این کار را بکنم.
قدیمی ترین دوست! با تو هستم.  خاطرت هست که من همیشه چقدر عاشق این جور تغییرات صد و هشتاد درجه ای بودم؟
یادت هست که تو همیشه با نگاه عاقل اندر سفیه به مانتو های جدیدم نگاه می کردی و می گفتی " آدم به این را حتی ها عوض نمی شود. "
بدبختی ام این است که می دانم تو راست می گویی. مدام وب لاگ جدید می زنم و به آدرس قبلی ام هم لینک نمی دهم تا شاید این بار جدی جدی  یک زندگی جدید را شروع کنم.  یک بار از داستان نویسی شروع کردم. یک بار با اسم مطلب های چهار تا یک غاز سیاسی و اجتماعی یک بار هم فقط می نی مال می نوشتم. این دفعه آخر مثلا قرار بود فقط و فقط راجع به بیماران روانپزشکی بنویسم اما انگار بدبختانه همه راه ها به رم ختم می شود.
ذست آخر به خودم می آیم و می بینم هر اسم مستعار جدیدی هم که روی خودم می گذارم باز همان حرف ها . همان به قول هدایت چس ناله های شخصی. باز تکرار همان خاطرات قبلی که امیدم این بود که از دستشان خلاص شوم. اما انگار نشده و نمی شود.
هنوز هم وب لاگ قبلی ام با این که مدت هاست به روز نمی شود تعداد خواننده بیشتری دارد تا این یکی ! تازه چه فرقی کرده؟ هیچ! دقیقا برگشته ام به نشخوار همان مطالب و خاطراتی که دقیقا به خاطر همان ها از وب لاگ قبلی زدم بیرون.
 نه! این طور نمی شود.
باید بروم موهایم را از ته بزنم. چطور است با ابرو هایم هم همین کار را بکنم . یکی از مریض های بخش هم این کار را کرده بود. ریش و سبیل و ابرو و مو را زده بود تا توهم های گزند و آسیبش نتوانند او را شناسایی کنند. فکر می کرد که همه آدم های اطلاعات دنبالش هستند. فکر می کرد همه جا حتی زیر ملحفه های تختش هم دوربین کار گذاشته اند و او را شنود می کنند.
من از دست کدام توهم می خواهم خودم را پنهان کنم؟
درست نمی دانم! اصلا به جهنم. چه اهمیتی دارد.
 ولی شاید خود این " تغییر نکردن " هم یک تغییر جدید باشد. اگر خواستم طنز بنویسم. فحش بدهم. وقیح بشوم یا هر غلط دیگری همین جا کارم را می کنم.
اسباب کشی کردن به یک جای جدید چیزی را عوض نمی کند.
به جز مهربان همسر که همه پس ورد هایم را دارد و قدیمی ترین دوست که مرا از خودم هم بهتر می شناسد دو سه نفر دیگر هم آدرس اینجا را دارند.
مرده شوی کاهش هوشیاری را ببرند که آدم را در یک مهمانی جو گیر می کند تا جواب مردم را درست و حسابی بدهد. انگر که آدم حسنک راستگویی چیزی باشد.
یک خانم محترم از من پرسید وقتی این همه در فیس بووک و مسنجر و شبکه های اجتماعی غایب هستم. توضیح بدهم که در اینتر نت چه غلطی می کنم.
 و من مثل احمق ها گفتم وب گردی! گفتم  چیزی به اسم "تداعی آزاد" 
جدا که این مایعات با آدمیزاد چه ها که نمی کنند!! آن هم من که دو کلمه حرف راست از دهانم در نمی آید و مثل نقل و نبات برای همه خالی می بندم به یک باره در عرض یک مهمانی شبانه دچار تحول روحی شدم و صداقت خونم زد بالا و کار دستم داد .
حالا اصلا شاید طرف هزار سال نرود دنبال جستجوی این اسم و اصلا چه اهمیتی برایش می تواند داشته باشد؟
هیچ! واقعا هیچ! چرا این قدر خودم را دست بالا می گیرم؟ مطمئنم که قضیه را فراموش کرده است به هر حال مایعات باید یک اثری روی او هم گذاشته باشد . نه؟
این جا هیچکس نیست. هیچکس جز قدیمی ترین دوست و مهربان همسر و من!
پس با اجازه و یا بدون اجازه بزرگتر ها و کوچکتر ها هر چه از دهنم در آمد می گویم.
این جا ملک مطلق من است. سرزمین خودم.


۱ نظر:

ماه بلند من گفت...

همه ما نیاز به فضایی برای ونتیلاسیون داریم. بعضی این ونتیلاسیون را در گوش صمیمی ترین دوست انجام می دهند بعضی در چاه و ... بعضی هم در اینترنت. نفس این نوشتن سوای اینکه چند نفر آن را مطالعه می کنند باعث خنک شدن مغز ما می شود. این حس تعلق به وبلاگ هم چیز غریبی است. این که اینجا سرزمین ماست و و هر جور بخواهیم مرتبش می کنیم. خیلی خوبه.