سه‌شنبه، تیر ۲۱، ۱۳۹۰

در باب بوی "نرم کننده هاله"



از غار که بیرون آمدم اولین کارم تمیز کردن خانه ای بود که در این چند روزه تبدیل شده بود به یک جنگل درست و حسابی!
جو گیر شدم و فکر کردم ملحفه های تخت را هم عوض کنم. ملحفه های کثیف را داخل ماشین لباسشویی انداختم و بدون این که بخواهم فکر کنم دارم چه می کنم دکمه استارت اش را زدم.
شب تازه فهمیدم چه گندی زده ام!
بالش مهربان همسر را بغل کرده بودم تا بخوابم که شستم خبر دار شد چه کرده ام! نا امیدانه غلتی زدم  تا برسم به همان سمت تخت که مهربان همسر می خوابد.
 نخیر ! حدسم درست بود. ملحفه های جدید بوی نرم کننده هاله را می دادند. بویی که هر کس و نا کسی می تواند در تخت اش داشته باشد!!! کافی است یک پیمانه از آن را بریزی داخل ماشین لباسشویی.
بلند شدم و نشستم. حساب کردم دیدم هنوز ده روز مانده تا برگردد. ده تا بیست و چهار ساعت!
 بلند شدم کامپیوتر را روشن کردم شاید او هم بیدار باشد و برایش ماجرا را تعریف کنم. اما نبود.
چرخی در خانه زدم.
 دلم می خواست الان در را باز می کرد و می آمد تو . بغلش می کردم و نفسم پر می شد از بوی تنش . بوی منحصر به فرد تنش که لبریز است از فرومن های جور واجور و تستسترون .
خوابم نمی برد. دلم برایش تنگ شده بود.دلم برایت تنگ شده بود. دلم برایت تنگ شده است. دلم برایت تنگ خواهد شد.
رفتم سراغ کمد لباس هایش . در کمال خوشبختی خوش شانسی یک تی شرت پیدا کردم که بوی خودش را می داد . کثیف بود  اما پوشیدمش. شلوارکی را هم که در خانه تن می کند پیدا کردم و پوشیدم. رو فرشی هایش را هم پا کردم و یکراست رفتم  که بخوابم.
سرم را گذاشتم روی بالشش و خوابیدم. بوی نرم کننده هاله دیگر اذیتم نمی کرد.

هیچ نظری موجود نیست: