پنجشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۰

خدنگ های اشتیاق به سوی کرانه ی دیگر



زرتشت با مردم چنین گفت :
روزگاری روان به خواری در تن می نگریست و این خوار داشتن والاترین کار بود.
روان تن را رنجور و تکیده و گرسنگی کشیده می خواست و اینسان در اندیشه گریز از تن و زمین بود. وه! که این روان خود هنوز چه رنجور و تکیده و گرسنگی کشیده بود!
و شهوت این روان بی رحمی با خویشتن بود.
و شهوت این روان بی رحمی با خویشتن بود.
و شهوت این روان بی رحمی با خویشتن بود.
روزگاری کفران خدا بزرگترین کفران بود اما خدا مرد و در پی آن آین کفر گویان نیز بمردند.
اکنون کفران زمین سهمگین ترین کفران است.
کدام است بزرگترین تجربه ای که توانید کرد؟
آن تجربه ساعت خوار داشت بزرگ است. آن ساعت که از نیک بختی خویش به تهوع می آییدو از خرد و فضیلت خویش نیز.
ان ساعت که می گویید: چه سود از نیک بختی ام که همه مسکینی است و پلشتی و آسودگی نکبت بار!
حال آن که نیک بختی ام چنان می باید که هستی را بر حق کند
که هستی را بر حق کند
که هستی را بر حق کند



۳ نظر:

مهدی ربی گفت...

چرا برای من داستانهایت را ایمیل نمی کنی ؟ من چند بار سعی کردم کامنت بذارم اما نمی شد... چقدر یادداشتهایت را خوب می نویسی . من اهل تعارف نیستم اما یادداشتهایت یک هوا بهتر هستند . این یعنی خیلی درگیر قصه نباش .با همین زبان باید بنویسی . با همین راوی هوشمند و حساس . اول شخص بنویس و نترس . یادداشتهای برادر خاطرت هست و سه تای قبلش عالی بودند.هر سه می توانند داستان شوند .

Cap fluoxetin 20mg گفت...

از این که متن ها نظرت را جلب کرده کلی خوشحال شدم آقای نویسنده. داشتم کم کم وسایل و چمدان هایم را می بستم که از این وبلاگ اسباب کشی کنم. یک خانه جدید هم برای خودم ساخته ام با یک اسم و یک هویت جدید اما این کامنت نظرم را عوض کرد.
نظرات حرفه ای شما برای من که بد جوری ایزوله ام فرصت مغتمی است. ممنون! باز هم ممنون!

مهدیی ربی گفت...

البته اگه وبلاگت رو یه جای بدون فیلتر ببری بهتره. از این خلوتی در میای و بقیه هم داستانهای خوب تو رو می خونند.