پنجشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۹

اندر باب اين كه چرا من از سياست هيچي حاليم نيست

شهين دخت را كه مي شناسيد . قبلا پستي راجع به او گذاشته ام . شهين دخت همان فعال سياسي چپي است كه بعد از انقلاب مدتي را آب خنك ميل كرده و از اوين يك راست آمده بيمارستان و تا امروز از بيمارستان جز براي مرخصي هاي كوتاه و موقت بيرون نرفته است . خانواده اي هم ندارد كه زياد به ديدنش بيايند فقط يكي از اقوام هست كه برايش گاهي لباس گرم و خوراكي مي آورد ومخارج بيمارستان را تامين مي كند . شهين دخت را انگار در همان سالهاي ابتدايي دهه شست فريز كرده اند و حالا بعد سي سال يخ هايش آب شده . منظورم اين است فكر و تحليل هاي سياسي اش درست مثل چپي هاي اوايل انقلاب است . اين همه سال گذشته اما شهين دخت در همان سالها مانده و با زمان جلو نيامده . پاي حرفش نشستن از اين نظر خيلي جالب است . از شاه متنفر است به تمام معني كلمه . مدام از اختناق و سانسوري مي نالد كه شاه به راه انداخته بود . از امام خميني خيلي راضي است و اعتقاد دارد خدمتي كه او به ايران كرده هيچ كس نتوانسته انجام دهد حتي مصدق . البته شهين دخت در جريان نيست كه سالها از فوت امام مي گذرد . در مورد آقاي احمدي نژاد اطلاعات دست اولي دارد مثلا از سفر هاي استاني اش خبر دارد . چطورش را نمي دانم . شايد گذري صحنه هايي از سفر هاي استاني احمدي نژاد را در تلويزيون هميشه روشن بخش ديده باشد . در مورد سياست هاي رئيس جمهور اصلا تفاهم نداريم . شهين دخت طرفدار پر و پا قرص احمدي نژاد است چون اعتقاد دارد از طبقه فقير و زجر كشيده است !!
با همه اين حرف ها شهين دخت به آزادي بيان اعتقاد راسخي دارد و مي گويد هيچ كس مثل شاه و ساواك نمي تواند سانسور و اختناق ايجاد كند . به من مي گويد تو كه زمان شاه نبوده اي تا ببيني چطور جوان ها را دسته دسته مي بردند زندان و شكنجه مي كردند و قشر خاصي از مردم در فقر دست و پا مي زدند . شهين دخت از آمريكا هم متنفر است و مثل هر چپي ديگري مي تواند در مورد امپرياليسم جهاني كه همه جهان را در فقر نگه مي دارد مي تواند صحبت كند .
امروز صبح رفتم داخل اتاق شهين دخت تا سلام و عرض ارادتي كنم . دستي به شانه اش زدم و گفتم : از سياست چه خبر ؟ از گوشه چشم نگاه كوتاه و بي اعتنايي به من انداخت و گفت :"تو چرا اين قدر سياسي هستي؟" با همان لحني كه مهربان همسر محافظه كارم گاهي با گله و شكايت مي پرسد .
جوابش را دادم :" آخه مملكتم رو دوست دارم " بلافاصله گفت : " پس چرا هيچي از سياست حاليت نيست ؟ " هنگ كردم . چشم هايم چهار تا شد. لحنش اينقدر جدي و تحقير آميز بود كه نزديك بود از كوره در بروم و بگويم : "آبجي شهين! بي خيال! تو هنوز نمي داني كه امام خميني فوت كرده . تو كه سي سال است از تختت پايين نمي آيي چطور ....."
يادم مي آيد كه شهين دخت مريض است و نا سلامتي من پزشك بخشم و چه آبروريزي مي شود اگر با هم دست به يقه شويم ! به جاي اين كه عصباني شوم مي خندم . از ته دل . و از شهين مي خواهم حرفش را تكرار كند . صورتش را به سمت ديوار مي چرخاند و جواب مي دهد : "حاليت نيست ديگه ! هيچي از سياست نمي فهمي . اگر يه جو عقل داشتي مي فهميدي شاه چه جنايتكاري بود " با لحن پوزش طلبانه اي مي گويم كه "حالا تو مرا راهنمايي كن كه براي اين مملكت چه بايد كرد" مي گويد "بايد به حرف حزب گوش كني . برو عضو شو و هر چه آنها مي گويند گوش كن " مخ ام سوت مي كشد . شهين دخت از فرو پاشي شوروي و ور افتادن حزب توده هم انگار خبر ندارد . دلم مي سوزد . باز دختر خاله مي شوم و دست دور شانه اش مي اندازم و مي گويم : "آره حق با توست بايد من هم عضو حزب شوم و هر دو عضو فعال حزب شويم . اصلا بيا دبير كل حزب شويم . باشه ؟" باز از گوشه چشم نگاهي كوتاه و تحقير آميز به من مي اندازد و مي گويد : "ديدي گفتم هيچي حاليت نيست . حزب خودش كيانوري را دارد . احتياجي به من و تو نيست . كيانوري آدم خيلي با هوش و لايقي است . ما بايد فقط به حرف كيانوري گوش بدهيم !!!"
دمم را مي گذارم روي كولم و از اتاق شهين دخت بيرون مي زنم.

هیچ نظری موجود نیست: