پنجشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۹

چيزي به اسم پي ام اس

روز هاي خستگي و فكر هاي تكراري . اتاق به هم ريخته اي كه انگار هيچوقت قرار نيست مرتب شود و معده اي كه انگار نه انگار اسفنگتر تحتاني مري دارد بس كه اسيد گلويم را مي سوزاند . انگار هزار سال است كه هيچ وقت طعم گس خوشبختي را زير لب مزه مزه نكرده ام فقط و فقط همين اسيد لعنتي بوده است . از افكار وسواسي متنفرم . از فانتزي هاي تكراري و يا تصاوير جسته و گريخته از دست فراموشي . بنشين و براي بار هزارم اين پازل را از نو كنار هم بچين .
خسته ام . خسته ام . آنقدر زياد و آنقدر بي دليل كه "شك" مي كنم به خودم . كاش همه چيز زير سر شيطنت يك تخمك بد جنس باشد كه براي رها شدن اين طور هورمون ها را به تلاطم در آورده و مرا به زانو
نه! جز اين هم چيز هايي هست . پري هست كه براي كم كردن دارو هايش چانه بزند و بهانه آب ميوه بگيرد و لب بر چيند و مرده و زنده همه دكتر هاي بخش را زير و رو كند تا من بي هوا صورتم را جلو ببرم و ببوسمش .
ونوس هست كه موهاي انبوه و زيبايش را عقب بزنم و گونه استخواني و چروكش را بگيرم لاي انگشت شست و اشاره و بپرسم ونوس مي داني معني اسمت چيست.
گفتا تو از كجايي كاشفته مي نمايي
شهين دخت هست كه هر بار از راهرو مي گذرم زير زيركي از پنجره اتاقش نگاهش كنم و قند در دلم آب شود كه چشم انتظار من هست يا نه ؟ منتظر من هست تا برايش دست تكان بدهم يا نه ؟
نه! زندگي خالي نيست! زولوفت هست كه در اتاقت بياندازي بالا و بعد بروي در آشپزخانه يك ليوان آب رويش بخوري كه خداي ناكرده در هزارچين مري گير نكند و برسد به داد سروتونين در فاصله دو نورون كه به هم تكيه داده اند تا منطق و احساس تو را بسازند .
نه! زندگي خالي نيست . خالي نيست اگر امشب هم بگذرد و من طاقت بياورم و اين تخمك هم آزاد شود و حسرت جسم زرد و پروژسترون پر و پيمانش را بگذارم به دل اندومتر رحمم.

هیچ نظری موجود نیست: