دوشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۰

خانم دکتر سگ کی باشه؟!


پسرک نوزده ساله بود. لاغر با چشم هایی پر از بدگمانی و وحشت که در صورتش دو دو می زد.
 فریاد زد : " گم شو!"
پدر پیرش سرخ شد. در گوش تنها پسرش چیزی گفت و پسرک در جواب او بود که فریاد زد : " خانم دکتر سگ کی باشه؟! "
سالن خلوت بود شاید به خاطر همین بود که حس کردم صدایش پیچید در تمام بیمارستان و  هزار بار انعکاس پیدا کرد.
شاید هم چون اولین فحشی بود که یک بیمار رسما و منحصرا برای خودم به تنهایی صادر کرده بود. نمی توانستم فراموشش کنم.
دو ساعت قبل داشتم مادر همین پسر را دلداری می دادم و سعی می کردم به او بفهمانم که علت رفتار خشن پسرش نفرت از او به عنوان یک مادر نیست. داشتم برای آن خانم میانسال که بغض کرده بود توضیح می دادم که فرزنش قادر به قضاوت نیست و از واقعیت ها فاصله گرفته است.
یکی از همان لبخند های گل و گشاد قلابی زدم و گفتم : " شاید شما را با مامور اطلاعات  یا  یک نفر دیگر اشتباه گرفته است!" به نظر خودم مثال خیلی جالبی زده بودم!
چشم هایش پر شده بود از اشک اما اجازه نمی داد که اشک ها سرازیر شوند. گفت : " خیلی سخت است که بچه ات زل بزند در چشم هایت و فحش بدهد."
حرف هایم را زده بودم. چیزی نداشتم که اضافه کنم. می خواستم بروم نهار بخورم.
 یک قطره درشت اشک آویزان شده بود به مژه های پایینی اش.
با خودکاری که دستم بود شروع کردم به کشیدن شکل های بی معنی روی کاغذ اما خانم میانسال قصد نداشت از اتاق ویزیت بیرون برود.
همه چیز کاملا واضح بود. پسرش دچار یک حمله سایکوز حاد شده بود. هذیان گزند و آسیب داشت. یک همچین بیماری اگر پرخاشگری نکند جای تعجب است!
پرخاشگری هم که بدون فحاشی نمی شود. نمی فهمیدم چرا آن خانم سعی نمی کرد موقعیت را درک کند.
سکوت مرا که دید بلند شد از جایش و رفت.

 در حقیقت این من بودم که موقعیت را درک نمی کردم .
یکی دو ساعت بعد که پسرک گرفته بودم به باد فحش و بد و بی راه و دم به دقیقه تکرار می کرد : " خانم دکتر سگ کی باشه؟"
 حس کردم تا حدی فقط تا حدی می توانم احساس آن مادر دلشکسته را تجربه کنم.

هیچ نظری موجود نیست: