جمعه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۰

داستان هایی به سبک "خط تیره"

سال ها پیش در یک دوره ای از زندگی ام ویرم گرفته بود که فقط با ابزار دیالوگ داستان بنویسم. انگار که نویسنده موجود نابینایی باشد و دنیای اطراف خودش را فقط با صداهایی که می شنود تصویر کند.  ما حصل  داستان هایی بود که ابتدای هر جمله اش با یک خط تیره شروع می شد. چیزی شبیه این کار :



خواب مرا ربوده است
_ خیلی خسته بود. خوابیده ؟
_ نه! فکر نکنم. کلی کار داشت. درس داشت. تازه می خواست یک داستان جدید هم بنویسد. فقط  دراز کشیده و چشم هایش را بسته است.
_نه! نگاه کن. خواب خواب است.
_ راست می گویی.می خواهی بیدارش کنیم؟ امشب خیلی کار ها داشت که انجام نداده است.

_ این عکس ها را جدید گرفته اید؟ بدهید ببینم کار های جدیدتان را. می خواهم عکس هایتان را از نزدیک ببینم. می خواهم خودتان را ببینم. می خواهم برهنه ببینمتان. اشکالی ندارد؟

_ من خواب هستم. خواب مرا برده است. هر طور که مایلید. دکمه های پیراهنم زیادند. اذیت نمی شوید؟

  _ متشکرم آقا! لطفانگهدارید. مهم نیست کجا می خواستم بروم. من همینجا پیاده می شوم.  با شما هستم. مگر کر هستید؟ هان؟

_ امشب می خواست یک داستان عاشقانه بنویسد. فکر کنم می خواست یک نامه بنویسد ولی به روی خودش نمی آورد . جراتش را نداشت. به گمانم از ترسش است که  خودش را به خواب زده است.

_ این عکس را ببینید. کمی بالاتر از همین کوچه. جایی بود که چهار پنج پله می خورد و می رفت پایین. رفتم روی پله آخر . زانو زدم تا کادر دوربین را تنظیم کنم. تقصیر من نبود که آمد و رد شد. من نمی خواستم که عکسش را بگیرم. کادر من فقط از پله ها بود. اما  یکی از پاهایش افتاد. داد زدم پایت را از عکس من بیرون بکش. انتظارش را نداشت. جا خورد . ترسید. چنان دوید که حتی فرصت نکردم یک آدرس یا نشانی از او بگیرم. حالا جای خالی پاهایش در تمام عکس هایم هست نگاه کن. می بینی؟


_  من پیاده شده ام. من خیلی وقت است پیاده شده ام.  چه کسی بود که می گفت : "گلرخ خانم! صورتتان زخمی شده. یه کرمی چیزی بمالید رویش." صورتم نبود . پاهایم بود که تاول زده بود.


_نخیر! من تمبر نمی خواهم.پست پیشتاز می کنم. قیمتش هر قدر باشد مساله ای نیست. فقط لطفا یک آدرس به من بفروشید. یک آدرس خیلی خوب! آدرس های مرغوبتان  هرکدام چند؟

_نه خانم دکتر! مدفوع من سیاه و قیری رنگ نیست. بد بو و چسبناک نیست. من خونریزی معده نکرده ام. فکر هایم درد می کند. یک حس تومورال بد خیم همه خواب هایم را گرفته است درست مثل خواب های شما و هر چه سیفون را می کشم ...متوجه هستید که؟

_ بله! کاملا درک می کنم. دستتان را آرام آرام از میان دست هایم بیرون بکشید. نگران نباشید. من خواب هستم و آن قدر خسته ام که تا خود صبح هم متوجه نخواهم شد.

_ من می دانم! می خواست یک نامه عاشقانه بنویسد برای مرد هرزه ای که هزار معشوقه داشت. وای خدای من! چه عشق کثیفی! من همیشه عشق هایم را با وایتکس آب می کشم. من همیشه پاک و پاکیزه بوده ام. آخر هم مادرم وسواس داشت. هم پدرم. خانه ما همیشه از تمیزی برق می زد.
 یعنی به نظر تو  واقعا زنی پیدا می شود که بخواهد هزار و یکمی باشد؟
_ البته که پیدا می شود. هر چیزی ممکن است در سطل زباله من باشد ولی می خواهم بدانم کدامشان شما را واداشته که مرا این طور از خواب بیدار کنید و  مثل نکیر و منکر به سوال و جواب بکشید؟


_  مسیر بعدیتان کجاست؟ اشکالی ندارد وقتی می خواهم بقیه پولتان را بدهم دستتان را بگیرم؟ فقط دستتان !

_ آخ! آخ! خیلی ببخشین! مثل این که خواب بودین. شرمنده ! این کارد و این دو تا قاشق رو اشتباهی دور انداخته بودین. گفتم براتون بیارمش در ضمن حالی هم از شما بپرسم. عذر می خوام که مزاحمتون شدم.  

_می خوام بدونین که من شما رو به خاطر پول سوار نکردم. من مسافر کش نیستم.


_ بله! بله! متوجه هستم. راحت باشید. این قدر حاشیه نروید. به نظر شما خیلی عجیب است که کسی با چراغ های روشن بخوابد؟ منظورتان این است که این مساله روشن ماندن چراغ ها در اجاره نامه ذکر نشده است؟ من آنقدر گیج خواب هستم که چیزی یادم نمی آید. چک کردن سطل زباله مستاجر چطور ؟ در اجاره نامه قید شده بود؟
_ من مدت هاست که بیدار شده ام. داستانم را نوشته ام و حتی چراغ ها را هم خاموش کرده ام. باورتان نمی شود؟ راست می گویم. همین جمله ها را ببینید.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

چقدر شاعرانگي در اين متن هي موج مي زد، هي موج مي زد. آن قدر كه تمامش با من آمد تا بيرون از اتاقم، با من مي ايد همه جا. راستي شما مصاحبه ي رويايي را با زمانه خوانده ايد يا شنيده ايد. مي گويد آخر تمام زيبايي ها شعر است. مي گويد حتي رمان به كمال رسيده، شعر مي شود. اين متن هم به نظر من داستان نبود، شعر بود.