شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۰

حکایت یک ((شین))



نمایی از یک خیابان خلوت. شب است و همه جا  در تاریکی و سکوت فرو رفته است.
نمایی نزدیک از یک جفت پای برهنه  زخمی و خون آلود که شلوار کهنه و ژنده ای به پا دارد. پاهی برهنه با قدم های استوار روی یک سکوی سیمانی به جلو می روند.
چندین پای پوتین پوشیده هم او را همراهی می کنند.
نمایی از شهر و یک مجتمع آپارتمانی که همه چراغ های آن خاموش است.
نمای نزدیکی از پاهای برهنه که همچنان جلو می روند.
نمایی از یک کوچه . سگ ها و گربه ها بر سر ته مانده زباله ها دعوا می کنند.  آن سو تر بی خانمانی زیر پتوی کهنه و پاره خود مچاله شده است.
نمای نزدیکی از پاهای برهنه که در برابر چهار پایه چوبی اعدام ایستاده است. پوتین ها دور او حلقه زده اند.  پاهای برهنه بدون  مکث یا تردید از چها پایه بالا می رود.
نمایی دور از شهر که در خاموشی خفته است  /  نمایی از کوچه  /  نمایی از مجتمع آپارتمانی.
یکی از پوتین ها با لگد چهار پایه را از زیر پاهای برهنه پرتاب می کند  /  صدای آویزان شدن مرد  /  تقلای پاهای برهنه  مردی که در حال خفه شدن و جان دادن است.
دوربین با سرعت از روی تمام تصاویر عبور می کند: کوچه /  گدای بیخانمان  /  سگ ها و گربه ها /  آپارتمان ها.
نمای نزدیکی از آرام تر شدن حرکات بی قرار پاهای برهنه.
تصویری از پنجره های خاموش و تاریک آپارتمان ها  /  صدای زنگ یک ساعت  روی تصویر آپارتمان های به خواب رفته /  صدای زنگ یک ساعت دیگر /  پاهای برهنه آرام گرفته اند /  صدای یک زنگ دیگر / پاها حالا کاملا بی حرکت شده اند /  صدای یک زنگ گوشخراش و ممتد و بدنبال آن روشن شدن چراغ یکی از واحد ها /  نمایی دور از آپارتمان که پنجره  ها کم کم و یکی پس از دیگری روشن می شوند / صدای شیر آب / صدای باز و بسته شدن در / صدای مسواک زدن / صدای سیفون /   تصویری از پاهای برهنه آویزان  و رها  در باد.
نمایی از آمبولانسی که آمده است تا مرد اعدامی را ببرد. هوانیمه روشن است.
نمایی از یک نانوایی و ردیف  مردان و زنانی  که در صف ایستاده اند / تصویر مردی که یک  بسته پنیر هم در دست دارد / تصویر مغازه ای که روی شیشه آن  نوشته شده  "حلیم داغ"
نمایی از پیرمرد رفتگری که کوچه را جارو می زند و زباله هایی که سگ و گربه ها پخش کرده اند جمع می کند / نمایی از گدای بی خانمان که بیدار شده و کنار دیوار کز کرده است
نمایی از خیابان های شهر و حرکت آمبولانسی که جسد مرد اعدامی در آن است  در خیابانهای شهر /  نمایی دور از خیابان که کم کم شلوغ می شود و حرکت آمبولانس در میان ماشین ها ی دیگر / جلوی آمبولانس سرویس یک دبستان دخترانه حرکت می کند. مینی بوس مدرسه نگه می دارد تا یکی از بچه ها را سوار کند. آمبولانس که پشت سر می نی بوس گیر کرده است بوق می زند  / نمایی از صورت دختر بچه ای که سرش را به عقب برگردانده است و آمبولانس را تماشا می کند که راننده آن  دستش را از روی بوق بر نمی دارد.
نمایی نزدیک از میزی که روی آن پر است از کاغذ و پوشه و روزنامه و یک زیر سیگار و چراغ مطالعه ای که هنوز روشن است. دست های مردی دیده می شود که سیگاری میان انگشتانش خاکستر می شود . مرد در حال صحبت کردن با تلفن است اما در  کادر فقط تصویر حرکات بی قرار دست هایش دیده می شود. دستش را جلو می برد و چراغ را خاموش می کند.
صدای گفتگوی تلفنی مرد روی تصویر. صدایش عصبی است و می لرزد :  چه خبری از این مهم تر؟   می خواستی از آخرین مدل ماشین هدیه تهرانی بنویسم؟
نمایی از دست های مرد که سیگار نیمه روشن را در زیر سیگاری له می کند. مرد فریاد می زند : چرا؟ شما ها چه مرگتان شده است؟ خیلی مسخره است ! حتی تو هم  نمی گویی کار درستی کرده ام ؟!
نمایی از دست های مرد که یک ورق از روزنامه زیر دستش را مچاله می کند.
صدای مرد :نه! چه ربطی دارد؟  اصلا نه به خاطر اون مسائل . فقط به خاطر این که... به خاطر این که  این مرد شاعر این شهر بود. انگار همه تان یادتان رفته که این مرد ش ش ش ...
حرفش را نیمه تمام می گذارد. سیگار دیگری از جعبه سیگارش بیرون می کشد و می پرسد : تو به این کار ها چه کار داری؟  حرف آخرت را بزن.
دست هایش لابلای کاغذ ها و پوشه های در هم روی میز دنبال فندک می گردد.  می گوید : خیلی خب!  از اولش هم همه  مسوولیتش با من بود. خیالت راحت شد؟
فندک را پیدا می کند. آن را روشن می کند و سیگارش را می گیراند. با سیگاری که لای لب هایش هست جواب می دهد :  کجای کاری؟ روزنامه الان دست مردم است. همه چیز تمام شده.
 مدت کوتاهی به حرف های طرف مقابلش گوش می دهد. سیگار را از لبش بر می دارد و  عصبی جواب می دهد :  نه!  مهم نیست! لابد این قدر شعورم می رسیده که بفهمم چه غلطی دارم می کنم.  بدون خداحافظی گوشی را روی تلفن می کوبد.
نمایی دور از خیابان  دود گرفته و ترافیک در هم گره خورده آن . حرکت ماشین ها کند است. صدای بوق عصبی کننده روی تصاویر.
نمایی از آمبولانس که در ترافیک گیر کرده است. آن سوتر سرویس دبستان دخترانه هم پشت ترافیک به چشم می خورد.
زن گدایی با اسپند گردانش از لابلای ماشین ها می گذرد. پسرک گل فروشی با اصرار می خواهد رز های سرخش را به مردم و راننده های عصبی بفروشد. صدای بوق زدن ماشین ها و دعوای دو راننده از بیرون به گوش میرسد.
نمایی دور از دعوای راننده ها که بالا گرفته و با هم دست به یقه شده اند. کسی از ماشین پیاده نمی شود تا جدایشان کند.
نمایی از پسرک روزنامه فروشی که خبر های مهم ورزشی را داد می زند اما کسی به او توجهی نشان نمی دهد.
نمایی از یک دکه روزنامه فروشی  که روزنامه هایش را روی پیاده روی جلوی دکه  چیده است. عابران با عجله از کنار هم می گذرند و به هم تنه می زنند.
دختر جوانی جلوی دکه می ایستد یک روزنامه می خرد اما فقط قسمت آگهی ها را با خودش می برد.
یک موتور سوار جلوی دکه نگه می دارد و با صاحب دکه خوش و بش می کند. یک روزنامه ورزشی می خرد با یک بسته سیگار و می رود.
پیرمردی عصا زنان خودش را بالای سر روز نامه ها می رساند و مشغول خواندن تیتر ها می شود.
یکی دو نفر دیگر هم  کنارش می ایستند و مشغول خواندن می شوند. پیرمرد روزنامه ای می خرد و راه می افتد که برود.
زن میانسالی پول را می گذارد روی پیشخوان دکه و دو تا روز نامه برمی دارد.
صدای زنگ یک موبایل روی تصاویر
نمایی دور از دکه  و مردمی که روزنامه می خرند.
نمایی نزدیک از دست های مرد که همانطور که سیگاری لای انگشتانش گرفته به گوشی موبایل جواب می دهد : بله! خودم هستم.
نمایی از یک سبزی فروشی که سبزی ها را لای روزنامه می پیچد و می دهد دست یک خانم خانه دار.
نمایی از دست های مرد که به حالت تفتیش روی دیوار است
نمایی از یک راننده تاکسی که با روزنامه دارد شیشه جلوی  تاکسی اش را برق می اندازد
نمایی از دست های  مرد که به آن دستبند می زنند.
نمایی از گدای بی خانمان که روزنامه را پهن کرده و روی آن دارد غذا می خورد.
نمایی از دست های مرد در دستبند.

نمایی از یک کلاس درس در یک دبستان دخترانه. کلاس شلوغ است.  خانم معلم دارد روزنامه را قطعه قطعه می کند تا بین بچه ها  تقسیم کند . معلم از دانش آموزان می خواهد که دور هر کلمه ای  که شین دارد خط بکشند.
نمایی از تخته سیاه که روی آن با خطی ساده و خیلی درشت نوشته شده : آش . حرف شین را با گچ قرمزپر رنگ کرده اند.
نمایی نزدیک از چشم های دخترکان دانش آموز با مقنعه هایی که روی صورتشان کج شده است. دختر بچه ها هر کدام سعی می کنند کلمات روی روزنامه را بخوانند. با هم حرف می زنند و همهمه می کنند.
یکی از آنها به زحمت و حرف به حرف کلمه " شاعر" را می خواند. دستش را بالات می گیرد و کلمه را به معلم نشان می دهد. معلم تشویقش می کند و  معنی کلمه را از دخترک می پرسد. دختر معنی شاعر را می داند : یعنی کسی که بلد است شعر بگوید
. نمای نزدیکی از چشمان کنجکاو دختر که سعی دارد بقیه جمله را بخواند.
خانم معلم  با نوک خودکارش روی میز ضربه می زند تا حواس دخترکان را جمع کند. توضیح می دهد که به کلمات دیگر کاری نداشته باشید  و فقط کلمه هایی که شین دارند را بخوانند و به او نشان دهند .
دخترک دستش را بالا می گیرد . می پرسد : خانم! " بر دار شدن "  یعنی چه؟
نمایی از قطعه روزنامه بریده شده دست دخترک : " حکایت بر دار شدن شاعر شهر"
معلم مکثی می کند. جوابی نمی دهد.
نمایی از پاهای برهنه در گور که  یک نفر دارد بر روی آن خاک می ریزد



۱ نظر:

ماه بلند من گفت...

نمای ایوان طبقه ششم یک ساختمان از دور . نمای نزدیک همان ایوان . مردی در دهه 8 زندگی با موهایی سفید ایستاده و به آسمان نگاه می کند. پشت سرش نمای آپارتمانی خالی که 8 سال است در آن زندگی می کند. 11 سال است که زن و بچه اش را ندیده. ممنوع الخروج است. بعد آن همه زندان. دستانش را بر نرده های ایوان گذاشته. نمای بسته چین وراگوث توی پیشانی پیرمرد. نمای باز آسمان آبی با لکه هایی از ابر. نمای باز ایوان خالی است . نمای از بالا مردم دارند به سمت چیزی که در خیابان افتاده می دوند. نمای بسته پیرمرد با دستانی گشاده و صورتی له شده بر آسفالت پخش شده و خون سرخش به اطراف شتک زده است. نمای بسته یک سایت فیلتر شده: س. پ روزنامه نگار دهه های 40 و 50 و 60 و 70 خودکشی کرد