دوشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۰

جبر است یا اختیار آقای موراکامی؟




"کافکا در کرانه" بیچاره ام کرد. من هنوز هم نمی فهمم در اسطوره ادیپ چه چیز فوق العاده ای هست که یک نفر بردارد در قرن بیست و یک 600 صفحه راجع به آن بنویسد. تو را به خدا اگر کسی می داند اهمیت ادیپ در چیست به من هم بگوید.
تقدیر گرایی صرف؟ یعنی چه؟ آقای موراکامی اعتقاد داری با یک جور سرنوشت حک شده روی پیشانی هایمان به دنیا می آییم  و یا مثلا  کد های رمز بندی شده در دی.ان.ای  هایمان؟ این را می خواهی بگویی جناب موراکامی؟  همان سوال قدیمی "جبر است یا اختیار"؟ ببخشید آقای نویسنده ولی این سوال من را بد جوری یاد این یک عدد معمای لاینحل دیگر می اندازد: اول مرغ بود یا تخم مرغ.
بحث جالبی برایم نیست. چیزی نیست که بخواهی از آن نتیجه ای بگیری. فکر می کنم حقیقت جایی در وسط این دو آکسترمم است. یک چیز هایی هست که نمی توانی تغییرشان بدهی و یک چیز های دیگری هست که در مقابلشان خیلی هم دست بسته و تسلیم نیستی.
مثلا اگر من اراده کنم  در عرض کوتاه ترین مدتی که تصورش را کنی می توانم چنان گندی بزنم به زندگی ام که آثارش هیچ جوری پاک نشود. اگر جبر گرا باشی می گویی که خود این گند زدن هم در سرنوشت تو پیش بینی شده بود و همه عصیان ها یت که خیال می کنی ایده های شخص خود خودت است فصل های از پیش نوشته شده ای در فیلمنامه است. هیچ بداهه کاری در بین نیست. کارگردان خیلی مستبد تر از این حرف هاست.
فرض کن اصلا حق با افسانه ادیپ است و ما در برابر سرنوشت بنده های چشم و گوش بسته ای هستیم . چه نتیجه ای می خواهی بگیری جناب؟
 اگر واقعا به این حرف اعتقاد داری پس دیگر نفس کشیدنت برای چیست؟ بی زحمت آن کلت کمری ات را در بیاور و شلیک کن هم وسط پیشانی من و هم به سقف دهان خودت. از شما چه پنهان رونویسی از مشق های کهنه و نخ نما هیچ لطف و صفایی ندارد.
من دلم خوش است به همان یک مثقال آزادی که اگزیستانسیال ها برای بشر قائلند. این طوری آدم حد اقل می تواند زندگی اش را مثل یک فیلم سینمایی دنبال کند. گیرم که این فیلم چندان جالب هم نباشد و  گاه و بی گاه خسته بشوی از تماشایش ولی باز همین که ته قصه را نمی دانی برای خودش کلی سرگرمی است!

هیچ نظری موجود نیست: